مدرسه جاسوسی

این روزها به جز کتاب های دانشگاهی، در حال خواندن یک رمان نوجوان به نام "مدرسه جاسوسی"ام. رمان بدی نیست؛ برای من چیزی ست ما بین من نفرت انگیز و هری پاتر، البته به لحاظ داستانی.

ماجرای یک پسربچه است که وسط سال تحصیلی، در یک مدرسه ی تربیت جاسوس پذیرفته میشود.

من در طاقچه بی نهایت میخوانمش.

بنظرم برای اوقات فراغت "بزرگسالان" کتاب خوبی ست.

+شما این روزا چی میخونید و چطوره؟ (این جمله رو به مثابه ی جمله ی اخر کپشن های اینستاگرام که دنبال گرفتن کامنت‌ان نبینید! جدا به جهت برقرار شدن دیالوگ بین این جمع کوچک اما دوست داشتنی پرسیدم! :).) 

۶

فلسفه ملال

کتاب فلسفه ملال را بعد دو سه سال گذشتن از خریدش شروع کردم، اما تمام نه:)!!

نه که کتاب بدی باشد، اما ملول شدم و کنارش گذاشتم:))

من فقط فصل اولش را خواندم پس در جایگاهی نیستم که اساسا نظر خاصی بدهم، اما اقلا میتوانم چند نکته را بگویم.

کتاب ترجمه روان و خوبی دارد.

جملات کوتاه و زودیاب و نثری روان از ویژگی های خوب دیگرش است.

اما از نکات منفی اش برای من این بود که اساسا موضوع ملال - با تعریفی که کتاب از آن ارائه داده است- موضوع انسان مدرن غربی ست. نه اینکه ایران یا شرق با این مسئله مواجه نباشند، یا مدرن نباشند، اما حداقل برای شخص من و در سپهر فکری من این موضوع به این شکل مطرح نیست. و این یکی از دلایل عدم کششم نسبت به کتاب بود.

نکته دیگر نحوه پرداخت بود. البته شاید این فقط برای فصل اول باشد و سایر فصل ها اینگونه نباشند، اما حداقل در این فصل (مسئله ملال)، کتاب انسجام معنایی مطلوبی نداشت. یعنی گویی پاراگراف هایی ست که پیوستگی خاصی ندارند جز اینکه همگی در ارتباط با ملال اند. داستانی یا تقدم و تاخری پشت این بخش ها نیست.

علاوه بر اینکه یکی از بخش هایی که بسیار برایم حال گیرنده(!) بود، بخشی بود که نویسنده درباره ی زیبایی شناسی اظهارنظری کاملا ناروا کرده بود.

 با این همه، جملات و پارگراف هایی دارد که دیدگاه های تازه ای به انسان میدهند و می‌توانند جرقه ای برای مواجهه جدیدی با مسائل روزمره باشند. 

 

فعلا دلم نیامد باقی کتاب را هم سرسری نگاه کنم و دست‌خورده شود، شاید وقتی دیگر دوباره به آن بازگشتم و خواندمش

۱

آتش بدون دود عزیز

هنوز دلم نیامده از دو سه ماهی(دو یا سه ماهش را میتوانم از روی دفترم دربیاورم. اما حتی جان رفتن سراغش را ندارم) که با آتش بدون دود گذشت بنویسم. احساس میکنم هرکلامی برایش ناکافی ست و حق مطلب را ادا نمیکند! و بیم این هست که اینقدر ننویسم که دیگر نتوانم بنویسم! اما چنین بیمی هم محرکی برای نوشتن نشده است، حداقل هنوز. 

۰

طریق ِ بسمل شدن

کتابی از محمود دولت آبادی که عنوانش به تنهایی با شکوه است و میتواند موجب خریدن کتاب بشود. اما از شما چه پنهان، چهار پنج روز است که چهار پنج صفحه بیشتر نتواستم جلو بروم. نمیدانم این مشی همیشگی دولت آبادی ست یا تنها در این کتاب این کار را کرده است، اما ساختار جملات به هم ریخته است و این، جملات را دیریاب تر میکند؛ آن هم نه به شکلی که چندان مطلوب باشد، اقلا برای من. ماجرا هم آنقدر طوفانی شروع نشده است و چند نفر رزمنده اند که تشنه اند و دغدغه رسیدن به تانکر آب را دارند. چند صفحه ای هم ورق زدم و به قول عزیزی، باز هم "من را نگزید!" و خب فعلا مجبورم کتاب را سرجایش برگردانم، شاید وقتی دیگر دوباره به آن بازگشتم. علی الحساب ترجیح میدهم باقی اندک روزهای نسبتا خلوتم را به جان کندن برای پیشبرد این کتاب نگذرانم!

۰

در باب خوانده های اردیبهشت و خرداد

هرچند بی رحمانه در دفتر سالانه ام نوشتم: تعداد کتاب های خوانده شده: صفر ؛ اما واقعیت این است که در این دوماه صفر هم نبودم. پنجاه صفحه ابتدایی تیمائوس را برای متافیزیک در غرب خواندم. سه فصل از چهار فصل فلسفه هنرها را خواندم. بخش هایی از درامدی به تاریخ فلسفه معاصر را خواندم. بخش هایی از تمهیدات کانت با ترجمه انگلیسی را خواندم و همینطور بخش هایی از فلسفه علم ِ الکساندر برد به همان زبان اصلی اش (انگلیسی.)

بخش هایی از "چگونه بهتر اندیشیدن را آموزش دهیم" را هم در گروه کتابخوانی خواندیم.

ولی خب فکر میکنم نوشتن از آن ها در اینجا، عمیقا به درد کسی و شاید حتی خودم نخواهد خورد.

البته شاید روزی در باب تیمائوس که نه، اما در باب خواندن آثار دسته اول فلسفی، روزی، بنویسم.

۰

گفتگوی معلم و فیلسوف

فرم کتاب گفتگوست و این فرم جزء فرم های محبوب من، خاصه در موضوعات فلسفی‌ست. شروع هم شروع خوبی بود، یعنی مثل کتاب هایی شبیه کتاب "گفتگوهای فلسفی" ِ رابرت ام مارتین( که البته جزو عزیزترین کتاب های من است) طرفین گفتگو از آسمان نمی آیند و صحنه شروع به خوبی چیده شده است، در ادامه نیز این نقطه قوت ِ البته نه چندان مهم در موضوع ِ اصلی کتاب، رعایت شده است.

فصل اول و دوم کتاب به بحث های بسیار ابتدایی در فلسفه می پردازد که شاید برای کسی که دانش فلسفی داشته باشد، حوصله سر بر باشد، هرچند برای من، با اینکه مطالب تکراری بود، اما حوصله سر بر نبود و مرور نسبتا خوبی محسوب میشد.

فصل سوم به ارتباط بین نظر و عمل میپرداخت و شدیدا برای من خواب‌آور بود. گفتگو ها به خوبی فصول قبلی درنیامده و جملات طولانی و خسته کننده و دیرفهم( نه به لحاظ پیچیدگی، که به جهت بیان نارسا) بود.

فصل چهارم مجددا خوب پیش رفت اما مع الاسف من نتوانستم کتاب را به اتمام برسانم، با اینکه کتاب بسیار کوچک و کم حجمی است، اما انگار از فصل سوم به بعد دلم با کتاب صاف نشد! :)

و کنار گذاشتمش، شاید روزی در احوالی مناسب تر مجددا به آن بازگردم.

اما این کتاب را به معلم هایی که اهل تفکر اند حتما و قطعا پیشنهاد خواهم کرد. به کسانی که به مباحث مربوط به فلسفه ی تعلیم و تربیت علاقه مند باشند و ترجیحا در قدم های ابتدایی یا میانی ِ مواجهه با آن باشند نیز پیشنهاد میکنم نگاهی به این کتاب بیندازند و اگر مفید و جذابش دیدند، آن را بخوانند. 

۰

ابن مشغله؛ نادرابراهیمی

در این کتاب، به خلاف آن چه با شنیدن نام نادرابراهیمی انتظارش میرود، نه خبری از دیالوگ هایی ثقیل است، نه جملاتی طولانی و نثری که همیشه از این نویسنده سراغ داریم.

کتاب بسیار خودمانی و صمیمی تر از این حرف هاست -البته که من سایر کتاب های نادرخان را نیز بسی دوست میدارم و با آن ها عجینم و البته صمیمی میدانمشان. اما اینجا مراد از صمیمی، ارزش گذاری نسبت به سایر آثار او نیست و چیزی ست که کسی که نادر ابراهیمی خوان باشد، میداند- و تو گویی نادرخان، در کافه کتابی دنج، روبرویت نشسته است و دارد برایت روایت حیات شغلی خود را میگوید. بله، ماجرای کتاب، ماجرای شغل های مختلف و تجربه های کاری نویسنده است.

با اینکه قبل تر گفتم از نثری که همیشه از او سراغ داریم، خبری نیست، اما کماکان جملات و عباراتی درخشان لابلای متن و در پس ِ فلسفه بافی های نویسنده در دل ِ روایت از روزمرگی -این کلمه را با اغماض بپذیرید- او هست که مثل همیشه جان آدم را تازه میکند.

در پسِ بسیاری از دیالوگ ها و عبارات، کمدی جذابی نهفته است. نمیدانم استعمال واژه ام چقدر درست باشد، اما منظورم از "کمدی"، "طنز" نیست. منظورم یک نوع شوخی و تکه پراکنی بسیار جدی، هوشمندانه، دغدغه مند و دردمندانه است. من این نوع کمدی را بسیار دوست داشتم و بنظرم واقعا اگر نادرابراهیمی بخواهد شوخی کند، تنها چنین شوخی ای از او بر میاید، یا حداقل انتظار میرود.

من بعد خواندن این کتاب احساس نزدیکی و صمیمیت بیشتری با نادرخان ابراهیمی کردم. تا پیش از آن، او را اسطوره ای مثل صدرالمتاهلین یا میرمهنای دغابی (شخصیت های اصلی کتاب مردی در تبعید ابدی و بر جاده های آبی سرخ) تصور میکردم اما با خواندن این کتاب، او برایم تبدیل به فردی شد که میشود با او درددل کرد، چای خورد و گاهی حتی او را بابت اشتباهی سرزنش کرد و این البته او را در ذهن من، کم از پیش نکرد. تنها واقعی تر کرد، که این بسیار هم خوب است. دیگر نویسنده ی محبوبم برایم مثل شخصیت های اسطوره ای نیست و این برایم بسیار امید بخش است! میدانید چه میگویم؟:))

کتاب کم حجم است، صد و دوازده صفحه. و رونده است. به خلاف اغلب کتاب های حتی کم حجم ِ دیگر ِ نادرخان که بعضا لازم است هر سطرش چندین بار خوانده شود، میتوان این کتاب را بدون نگرانی از فشار زیاد به سر و قلب و ...، خواند و پیش رفت.

البته اگر بخواهم این کتاب را به کسی پیشنهاد کنم، حتما به کسی پیشنهاد میکنم که از نادرابراهیمی چندین کتاب خوانده باشد تا جذابیت این کتاب برایش دو چندان شود؛ یعنی اینکه فقط بدانی این سرگذشت یک نویسنده است، با اینکه بدانی این سرگذشت چندین سال از حیات نادرابراهیمی، نویسنده ای کم نطیر و شاهکارنویس است، خیلی توفیر دارد. هرچند کسی را که با او آشنا نباشد را هم منع نمیکنم از خواندن این کتاب، اما قول هم نمیدهم که آنقدرها که باید از خواندن ابن مشغله لذت ببرد.

و دیگر اینکه به گمانم مردها بیش از زن ها این کتاب را دوست خواهند داشت.

۰

اخبات؛ عین صاد

عین صاد ( علی صفایی حائری) یکی از جذاب ترین شخصیت های دینی هست که میشناسم. شناخت عمیق او از دین و حتی تسلط و مطالعه‌ش نسبت به مباحثی مثل هرمنوتیک، اگزیستانسیال و.. که امروزه هم برای تحصیل کرده ها و اساتید کماکان نوظهور هست، برایم تحسین برانگیز و البته رشک برانگیز است و البته شناخت او نسبت به این مسائل در حالیست که در دهه ۷۰ فوت کرده.

اخیرا کتاب اخبات را خواندم. مثل باقی کتاب های او عمیق، ناب و بسیار دقیق بود. با ادبیات و نثر دلچسبی که مختص به خود اوست. و جالب است که مطالب وی در عین ناب بودن، کاملا متکی به قرآن، حدیث، ادعیه و متون دینی کاملا معتبر است. 

به عنوان مثال، همین عنوان غریب کتاب-اخبات- یک تعبیر دینی و بسیار کلیدی ست که اغلب ما حتی به گوشمان هم نخورده است. 

کتاب هرچند ۱۱۰ صفحه بیشتر نیست، اما پس از به اتمام رساندنش، به وضوح لمس میکنید که دایره فهمتان از دین گسترده تر شده است و دریچه و دیدگاه جدیدی در فهم دینی را برایتان به وجود می آورد. 

و از آن جا که مطالب کتاب برداشتی از سخنرانی عین صاد در سه شب از شب های قدر است، این روزها بهترین زمان خواندن آن است. 

من اساسا میانه ی خوبی با کتاب هایی که پیاده سازی یک سخنرانی اند ندارم. تکرار های زیاد، کند بودن و ادبیات خاص این کتاب ها، که البته همگی اقتضای سخنرانی و مناسب برای فضای منبر است و به عکس، نامناسب برای کتاب؛ من را در خواندن خسته می‌کند. اما این کتاب ابدا اینطور نیست. تکرار بیهوده ندارد و بسیار پیش رونده است. 

شخصا احساس میکنم از این به بعد چند وقت یکبار باید دوباره مرورش کنم تا رقیق شوم و روحم جان بگیرد :) 

 

۰

پشت جلد ِ اشارات و تنبیهات، نمط سوم

علامه حسن زاده آملی میگویند:

"بدان که نمط های چهارگانه "اشارات و تنبیهات" یعنی نمط سوم در علم و نفس و هشتم در بهجت و سرور و نهم در مقامات نفس عارف بالله و دهم در صدور آیات شگفت از نفس، باید مورد اعتنا و اهتمام فراوان قرار گیرد و در عداد صحف کریمه ای که در معرفت نفس تدوین شده محسوب شود ...

قسم به جان خودم، آن کس که فهم مطالب تمهید القواعد و شرح قیصری بر فصوص الحکم و مصباح الانس و اشارات و تنبیهات و شفاء و اسفار و فتوحات مکیه روزی اش نشده، فهم تفسیر انفسی آیات قرآنی و جوامع روایی روزی اش نمیشود."

۱- نکته ای که کاملا روشن است این است که کتب مذکور در بحث علم النفس بسیار تعیین کننده و مهم اند و در این شکی نیست.

۲-اما این سوال پیش می آید که آیا فهم و تفاسیر بزرگترین عرفا و علما و فلاسفه را میتوان این قدر تعیین کننده دانست که فهم آثارشان را مستلزم فهم قرآن بدانیم؟ مگر نه آن که قرآن برای همگان است و در هر سطحی میتوان فهمی از آن داشت؟

شاید بتوان در جواب گفت: این سخن علامه برای خواص گفته شده است و منظور سطحی عمیق تر از فهم است. اما باز هم مشکلی وجود خواهد داشت؛ آیا خواص فقط کسانی هستند که مسلط به فلسفه و عرفان نظری و ... باشند و راهی برای فهم عمیق تر از قرآن نیست؟

سوال دیگری که مطرح است این خواهد بود: مگر نه این است که کسانی چون ابن سینا و ملاصدرا که پدیدآورندگان کتب مذکور هستند، به سبب فهم درست و عمیق از قرآن توانستند چنین آثاری خلق کنند؟ با این فرض -که احتمالا شکی در پذیرش آن نداریم- چطور ممکن است که فهم این کتب لازمه و متقدم بر فهم قرآن باشد؟

۳- از این سوالات که بگذریم آن چه پر واضح است این است که ما چقدر غافلیم. از اساتید و دانشجویان و طلاب فلسفه محض و اسلامی در دانشگاه گرفته تا حوزه، همگی از آثاری که تا این حد مهم اند بی خبریم و نسبت به آن ها بی توجهیم و بعد باد به غبغب می اندازیم و از غنی بودن فلسفه اسلامی و ... حرف میزنیم و کسانی که این ترکیب اضافی را  از اساس زیرسوال میبرند تکفیر میکنیم! حال آن که مقصر ماییم. حقمان همین است که ادعاهایمان به سخره گرفته شود، وقتی تنها مواجهه مان با این کتب در حد کتاب های تاریخ فلسفه نگارش شده به دست مستشرقان و ... است.

دیگر از حدِ خنده دار بودن ِ ادعای "روانشناسی اسلامی مثبت گرا" و ... هم نگوییم...!

۰
اینجا
ثبت تکه هایی نه چندان منجسم از خوانده ها، شنیده ها و دیده ها.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان