ارباب حلقه ها

بعد ماه ها زحمت، واقعا زحمت، بالاخره سه گانه ی ارباب حلقه ها تمام شد!

واقعا دوستش نداشتم:')

خسته ام میکرد. بازیگر فرودو اعصابم را خرد میکرد و کلیت داستان، که همه داستان بند یک حلقه بود و آن حلقه، هرچقدر هم فوق العاده و خوف و خفن، اما برای افراد هیچ کاری جز غیب کردنشان نمیکرد! و کل عالم گیر همان بودند. یعنی به طور کلی داستان من را نمیگرفت. هرچند نمیگویم پرداخت به آن منطقی یا قوی نبود. اما حداقل من را نمیگرفت.

خلاصه که، تمام شد و رفت. بالاخره باید یک وقتی میدیدمش.

اما صحنه ها، بازی دامبلدور عزیز خودمان، یا گاندالف آن ها، و آهنگ های بی نظیر فیلم، تحملش را آسان تر میکرد.

حالا هم رفتیم سراغ هابیت. هابیت حال خوب کن تر، با سکانس های بهتر، دیالوگ‌های بهتر، صحنه های باشکوه و زیباتر و داستان قابل پذیرش تری ست. 

۱

فلسفه ملال

کتاب فلسفه ملال را بعد دو سه سال گذشتن از خریدش شروع کردم، اما تمام نه:)!!

نه که کتاب بدی باشد، اما ملول شدم و کنارش گذاشتم:))

من فقط فصل اولش را خواندم پس در جایگاهی نیستم که اساسا نظر خاصی بدهم، اما اقلا میتوانم چند نکته را بگویم.

کتاب ترجمه روان و خوبی دارد.

جملات کوتاه و زودیاب و نثری روان از ویژگی های خوب دیگرش است.

اما از نکات منفی اش برای من این بود که اساسا موضوع ملال - با تعریفی که کتاب از آن ارائه داده است- موضوع انسان مدرن غربی ست. نه اینکه ایران یا شرق با این مسئله مواجه نباشند، یا مدرن نباشند، اما حداقل برای شخص من و در سپهر فکری من این موضوع به این شکل مطرح نیست. و این یکی از دلایل عدم کششم نسبت به کتاب بود.

نکته دیگر نحوه پرداخت بود. البته شاید این فقط برای فصل اول باشد و سایر فصل ها اینگونه نباشند، اما حداقل در این فصل (مسئله ملال)، کتاب انسجام معنایی مطلوبی نداشت. یعنی گویی پاراگراف هایی ست که پیوستگی خاصی ندارند جز اینکه همگی در ارتباط با ملال اند. داستانی یا تقدم و تاخری پشت این بخش ها نیست.

علاوه بر اینکه یکی از بخش هایی که بسیار برایم حال گیرنده(!) بود، بخشی بود که نویسنده درباره ی زیبایی شناسی اظهارنظری کاملا ناروا کرده بود.

 با این همه، جملات و پارگراف هایی دارد که دیدگاه های تازه ای به انسان میدهند و می‌توانند جرقه ای برای مواجهه جدیدی با مسائل روزمره باشند. 

 

فعلا دلم نیامد باقی کتاب را هم سرسری نگاه کنم و دست‌خورده شود، شاید وقتی دیگر دوباره به آن بازگشتم و خواندمش

۱

آتش بدون دود عزیز

هنوز دلم نیامده از دو سه ماهی(دو یا سه ماهش را میتوانم از روی دفترم دربیاورم. اما حتی جان رفتن سراغش را ندارم) که با آتش بدون دود گذشت بنویسم. احساس میکنم هرکلامی برایش ناکافی ست و حق مطلب را ادا نمیکند! و بیم این هست که اینقدر ننویسم که دیگر نتوانم بنویسم! اما چنین بیمی هم محرکی برای نوشتن نشده است، حداقل هنوز. 

۰

discovery of witches

ژانر فیلم فانتزی ست و آنچه من را در بدو امر جذب خودش کرد، لوکیشن فیلم (دانشگاه آکسفورد) و شخصیت اصلی، یعنی دختری توانمند و جوان که استاد تاریخ علم در دانشگاه آکسفورد شده است، بود.

اما خب در اواسط قسمت های فصل اول هر دوی این ها فراموش میشود:( . با این حال فیلم بدی نبود. نماد های ماسونری زیادی داشت. حتی انجمن سه دسته اصلی موجودات هم بسیار یادآور این گروه بودند.

داستان، موجودات را - به غیر از انسان ها- به سه دسته ی خون آشام ها، جادوگر ها و اهریمنان تقسیم کرده بود که این دسته ی آخر را به عنوان موجوداتی عین انسان ها و در کنار جادوگران و خوان آشام ها، در داستان دیگری ندیده بودم. هرچند خودش هم زیاد به این دسته از موجودات، حداقل در این دو فصل، نپرداخته بود. 

بازیگرهای فیلم گمنام اند و من از نقش آفرینی شان لذت چندانی نبردم. مخصوصا بازی شخصیت اول مرد داستان را اصلا دوست نداشتم، اما داستان فیلم بد نیست. الگوی داستانی اش خیلی خیلی خیلی شبیه به twilight است؛ حتی ظاهر بازیگر نقش اول زن هم بسیار شبیه کریستن استوارت در گرگ و میش است.. اما خب گره ها و ماجرا ها طبعا از آن بیشتر است، چرا که آن فیلمی چهار اپیزودی ست و این سریال است. با این حال عمق ماجرا ها به قدر گرگ و میش نیست، به عنوان مثال شما در قسمت اول میبینید که زارت! دو کاراکتر عاشق هم شدند! هرچند در ادامه، فیلم برای این عشق در چند نگاه، دلیل می آورد اما باز هم میشد بهتر و عمیق تر آن را نشان داد.

البته نوآوری های جزئی جالبی هم داشت، مثل وجود کاراکتر "بافنده" که با دیدن فیلم متوجه میشوید چه کسانی هستند. شاید هم نوآورانه نباشد اما اقلا من در داستان های دیگری ندیده بودم. اندکی هم بازی با زمان داشت که خب اصلا عمیق نبود و چالش های آن سطحی بودند. و باید توجه داشت که دغدغه و هدف فیلم هم بازی با زمان نیست.

این فیلم را به کسانی که از "داستان" فیلم twilight و ژانر فانتزی خوششان می آید، میتوان پیشنهاد کرد.

سریال خیلی خفنی نیست اما بد هم نیست و میتوان برای تفریح دیدش.

۰

dark

مدت ها بود میخواستم این سریال را ببینم اما هنوز زمان مناسبش نرسیده بود. "زمان"؛ از عجیب و غریب ترین پدیده های عالم امکان!

تا به حال به ماشین زمان فکر کرده اید؟ و پیچیدگی های بی حدش؟

مثلا تصور کنید که شما به گذشته بروید و با پدربزرگتان صحبت کنید و به او بگویید هرگز نباید بچه دار شود. اگر او به حرف شما گوش ندهد که هیچ، اما اگر بخواهد گوش بدهد چه؟ آنوقت شما به دنیا نخواهید آمد! و اگر در عدم بمانید، چگونه توانسته اید به گذشته باز گردید و چنین درخواستی کرده باشید؟

این فرض را شاید شنیده باشید؛ مسئله ای که به پارادکس پدربزرگ معروف است. اما تنها این نیست. حال تصور کنید که در آینده قرار است ماشین زمان اختراع شود. سازنده ی او اما، هنوز هیچ ایده ای برای چنین اختراعی ندارد. حالا فردی از آینده به کمک همان ماشین زمان به گذشته برمیگردد و چگونگی ساخت آن را به سازنده میگوید، از ترس اینکه مبادا مخترع هیچگاه نتواند آن ماشین را اختراع کند.

حالا منشا اصلی این اختراع به واقع کجاست؟!

یا اگر شی یا حتی فردی را از گذشته به حال بیاورید، آنگاه دو یا حتی چندین ما به ازاء از یک چیز یا یک فرد دارید که منشا آن ها نیز چیزی نیست جز زمان!

اساسا چطور میشود از یک چیز یا یک فرد، چند چیز داشت؟ چند چیز عین هم، به لحاظ ژنتیکی و غیره.

یا تصور کنید که فردی در آینده مرده است. شخص به گذشته باز میگردد و او را با خود به زمان حال یا همان آینده می آورد و از حادثه ای که باعث مرگ او شده است، جلو گیری میکند!

تازه بگذریم از گره ناگسستنی این فرضیات با مسئله جبر و اختیار!! 

هزاران فرض این چنینی را میتوان متصور شد. و نهایتا به این باور رسید که اختراع چنین ماشینی خیلی ترسناک تر از آن است که به نظر میرسد.

من هرچند اصلا صلاحیت نظر دادن ندارم، اما واقعا فکر میکنم سفر در زمان محال است؛ چرا که زمان، مکان که نیست! اصلا در مکان است که سفر معنا پیدا میکند. میدانید چه میگویم!؟:)

اما خب اساسا باید فیلم علمی تخیلی را از فلسفه و مخصوصا فلسفه آکادمیک جدا دانست. هرچقدر هم یک فیلم تو را به فلسفیدن وا دارد، اما فلسفه نیست. و دارک نیز از این قاعده مستثنا نیست. ما در دارک با تسلسل نامتناهی علت و معلول مواجه میشویم، با دور تسلسل ( الف هم علت باشد برای ب و هم معلول ِ ب باشد) مواجه میشویم و حتی با معدوم شدن ناگهانی موجودات! هرچند فیلم شدیدا فلسفی ست. هرچند به وضوح پیروی از نظریات فیلسوفان مختلف از جمله هیوم و نظرش در باب علیت* میکند، اما در نهایت یک فیلم است.

واقعا فیلم خوش ساختی ست. بازی ها مطلوب است. نور و رنگ ها و دکور ها فوق العاده اند و به رغم همه پیچیدگی هایش، اصلا و ابدا گنگ نیست. البته که تا انتها چند چیز برای مخاطب حل نشده باقی میماند، اما با روندی که فیلم تا این فصل داشته است، احتمال قوی میرود که مسائل حل نشده قبلی نیز حل شوند. اگر هم حتی به فرض حل نشوند، در فهم روند کلی فیلم خللی وارد نمیشود. دیالوگ های درخشانی هم دارد که قریب به اتفاق، فلسفی هستند. (شاید بگویید خب معلوم است که فلسفی اند! منظورم این است که ادبی یا روانشناختی یا .. نیستند!) همچنین فیلم لبریز از نماد است که اغلب آن ها بارها و بارها تکرار میشوند اما من نکته خاصی درباره شان برای گفتن ندارم.

زبان اصلی فیلم هم به درستی آلمانی انتخاب شده است. یعنی حقیقتا هر زبانی غیر از آلمانی -که از بسترهای اصلی فلسفه است- داشت، این چنین مطلوب نمیشد! و توی ذوقتان هم نخورد! آلمانی خیلی شبیه به انگلیسی ست و به خلاف تصور خیلی ها حتی خودم، اصلا هم بد آهنگ نیست.

فیلم های علمی تخیلی به طور کلی یک سری موضوعات ثابتی مثل هوش مصنوعی و زمان دارند و دارک هم مسئله اصلی اش زمان است (و در فصل آخر وارد بحث جهان های موازی هم میشود)، اما پرداخت به آن از اغلب فیلم ها و سریال هایی که با این موضوع دیده ام حرفه ای تر و عمیق تر است. و در نهایت شاید با خودتان بگویید که اساسا که چه؟ اما باید بگویتمان که این فیلم نتیجه ای بسیار تعیین کننده دربردارد! اصلا شما یک درصد فکرش را بکن که نتفلیکس این همه انرژی برای فیلمی بگذارد که آخرش "که چه" باشد!:)

 

هرچند تسلسل نامتناهی محال است، هرچند دور تسلسل محال است. اما شما در فیلم میتوانید آن ها را شدنی جلوه دهید. و نتیجه این شدنی جلوه دادن؟ اثبات اینکه میشود که خدایی نباشد! بله. جدی ترین برهان ها در اثبات وجود خدا همین محال بودن تسلسل هاست. همین باور به وجودبخشی ِ علیت است. و اگر شما با ابزار هنر و نه حتی فلسفه، نشان دهید که این تسلسل ها ممکن اند، نشان دهید که علت و معلول یک رابطه وجود بخشی نیست و تنها به واسطه تعاقب

(تقدم و تاخر زمانی) رقم میخورد، حتی اگر به وجود موجودی با نام خدا هم معتقد باشید؛ خدای شما یا خدایی هیچ کاره است که دنیا و علی الخصوص زمان را آفریده است و بعد رفته است و به امورات خود مشغول است. یا اساسا خودتان دچار تناقض میشوید، چرا که خدای شما جایی در عالم امکان نخواهد داشت.

فیلم ابایی هم از اینکه شما دریابید که سنبلیک است یا مقاصد این چنینی دارد، ندارد. نشان به آن نشان که دیالوگ هایی صریح در باب وجود و عدم بهشت و جهنم و حتی بعضا خود خدا دارد. نشان به  آن نشان که ما با کسانی با نام "یونس"، "آدم"، "نوح" و "حوا" مواجهیم.

و جالب است که همه چیز، دقیقا و دقیقا همه چیز در فیلم، تثلیثی و متشکل از سه عنصر است!

و در نهایت، فیلم را به کسی پیشنهاد میکنم؟ با آن که خودم عمیقا از دیدن آن مسرورم، اما راستش را بخواهید؛ نه!:)

* هیوم معتقد است که رابطه ی علیت صرفا زاده ی ذهن ماست و درواقع چیزی نیست جز تقدم و تاخر وقایع، که به جهت همیشه ثابت بودنشان ما فکر کرده ایم که اولی علت دومی ست.

 

+فیلم مقداری صحنه های دلخراش و مقداری هم صحنه های بالای هجده سال دارد.

+شات انتخاب شده به جهت ارادت عجیبم به دکور اتاق بود:")

 

1

2

ضمیمه یک و دو، دو سکانس از فیلم است که اشاره مستقیمی به صحبتم در باب ربط این مطالب با وجود خدا دارد.

 

نقدها و مطالب زیادی درباره این فیلم در اینترنت میتوانید پیدا کنید که البته من هیچ کدامشان را نخواندم تا هر آنچه را خودم دریافته بودم، بنویسم. شاید مطالب مفید و خوبی باشند و نکات جالبی داشته باشند. البته ممکن است باعث شوند که فکر کنید فیلم غیرقابل فهم و خیلی عجیب غریبی ست، اما نه. قابل فهم است و ترس از نفهمیدنش صرفا برای پیش از دیدن آن است.

 

۱

Cruella 2021

فیلمی با روندی مشابه ملفیسنت و جوکر. البته نه به اندازه ی آن ها قوی. در باب فرم میتوان به دلنشینی نسبی فضاها اشاره کرد و به بازی فوق العاده ی اما استون. اما جز این چیز چشمگیر دیگری دیده نمیشود. بازی ها در سطح متوسطی هستند، از سکانس ها یا مولفه های حیرت برانگیز دیگری هم خبری نیست.

داستان هم بسیار ضعیف روایت میشود. نه طنازی خاصی به چشم میخورد نه دیالوگ های فوق العاده ای و نه شخصیت پردازی های خاصی. به عنوان مثال تا انتها ما علت این حجم از بیمار بودن مادر شخصیت اصلی را متوجه نمیشویم یا دو پسری که در کنار شخصیت اصلی هستند حقیقتا نقشی جز عروسک خیمه شب بازی ندارند. حتی خود شخصیت اصلی هم کاراکتری چند لایه یا قابل تحسین ندارد و تنها نکته قابل تحسین آن بازی بازیگرش است.

به همین خاطر هرچند به لحاظ محتوای کلی میتوان آن را با ملفینست و جوکر مقایسه کرد، اما نه جذابیت های فوق العاده ی جوکر به لحاظ فرمی، نه جنبه پررنگ اجتماعی و کم نظیر آن را دارد و نه -گویا- در سطح ملفیسنت هست. من البته ملفیسنت را ندیدم اما با خواندن نظرات کسانی که آن را دیده اند دریافتم که گویی در سطحی بسیار بالاتر از کروئلاست.

اما چرا تازگی ها این مضمون تبدیل کاراکتر های سیاه به خاکستری اینقدر زیاد شده است؟ میتوان چند فرضیه برای آن داشت؛

- نشان دادن این باور که اساسا "شیطان زاده نمیشود، شیطان ساخته میشود".

- نشان دادن اهمیت محیط و تربیت در شکل گیری افراد.

- صدور مجوز برای بد بودن! یعنی نشان دادن اینکه اگر شخصی منفی ست، قاتل است، دزد است و ...، دلایلی برای این امر دارد و این دلایل او را مبرا میکند.

من فکر میکنم اینکه کدام یک از این ها را میتوان به فیلم نسبت داد، تا حد زیادی از روی دیالوگ ها و موقعیت هایی که کارگردان ترسیم میکند، قابل تشخیص است.

مثلا در سریال once upen a time ، که مضمونی مشابه همین سه فیلم نامبرده دارد، به وضوح ما با فرض اول و دوم مواجهیم. فرض اول که اساسا دیالوگ کلیدی فیلم است و فرض دوم را نیز از آن جا در میابیم که اولا شخصیت اصلی فیلم که سفیدِ اندکی رو به خاکستری ست، در شرایط خوبی بزرگ نشده است اما شخصیت منفی نشده. یا اغلب شخصیت های منفی حالشان از بد بودن، بد است. و در دیالوگ هایشان نیز کسی به آنان برای اعمالشان حق نمیدهد، هرچند حقیقتا به لحاظ تربیتی و موقعیت رشدشان میتوان این حق را برایشان قائل شد.

اما در کروئلا برداشت احتمالی ِ قریب به یقین من این بود که به کاراکتر اصلی برای بد بودنش حق داده میشد. این حق را در جاهای مختلفی میتوانستید ببینید. مانند متن آهنگ تیتراژ پایانی. تنها جایی که ما با حق ندادن به او مواجه میشویم، نزد همان دو پسر است که پیش تر از آن ها گفتیم؛ کسانی که جز دو احمق چیز دیگری به نظر نمیرسند.

به علاوه آن چه من در بدو آمدن این فیلم شاهدش بودم این بود که کاراکتر کروئلا نزد نوجوان ها بسیار محبوب واقع شده است و این مقدمه ای ست برای الگو برداری از او. دور از ذهن هم نیست. تصویری که از او در فیلم ارائه میشود عاری از هر گونه مولفه ایست که بخواهد مخاطب را حتی اندکی از او منزجر کند. البته واقعیت این است که کروئلای این فیلم به اندازه کروئلای اصلی در انیمیشن دیزنی سیاه و وحشی نیست! اما به هر جهت هر دوی آن ها یک نفر هستند...! و اتفاقا خیلی منطقی ست که تصور کنیم این برداشت، پیش از تبدیل او به آن کروئلاست و ادامه ی این مسیر به همان شخصیت انیمیشن های دیزنی ختم میشود.

 

*شات انتخاب شده بخشی از فیلم است که به گمان من درخشان ترین بازی اما استون در این فیلم بود.

 

 

۰

گفتگوی معلم و فیلسوف

فرم کتاب گفتگوست و این فرم جزء فرم های محبوب من، خاصه در موضوعات فلسفی‌ست. شروع هم شروع خوبی بود، یعنی مثل کتاب هایی شبیه کتاب "گفتگوهای فلسفی" ِ رابرت ام مارتین( که البته جزو عزیزترین کتاب های من است) طرفین گفتگو از آسمان نمی آیند و صحنه شروع به خوبی چیده شده است، در ادامه نیز این نقطه قوت ِ البته نه چندان مهم در موضوع ِ اصلی کتاب، رعایت شده است.

فصل اول و دوم کتاب به بحث های بسیار ابتدایی در فلسفه می پردازد که شاید برای کسی که دانش فلسفی داشته باشد، حوصله سر بر باشد، هرچند برای من، با اینکه مطالب تکراری بود، اما حوصله سر بر نبود و مرور نسبتا خوبی محسوب میشد.

فصل سوم به ارتباط بین نظر و عمل میپرداخت و شدیدا برای من خواب‌آور بود. گفتگو ها به خوبی فصول قبلی درنیامده و جملات طولانی و خسته کننده و دیرفهم( نه به لحاظ پیچیدگی، که به جهت بیان نارسا) بود.

فصل چهارم مجددا خوب پیش رفت اما مع الاسف من نتوانستم کتاب را به اتمام برسانم، با اینکه کتاب بسیار کوچک و کم حجمی است، اما انگار از فصل سوم به بعد دلم با کتاب صاف نشد! :)

و کنار گذاشتمش، شاید روزی در احوالی مناسب تر مجددا به آن بازگردم.

اما این کتاب را به معلم هایی که اهل تفکر اند حتما و قطعا پیشنهاد خواهم کرد. به کسانی که به مباحث مربوط به فلسفه ی تعلیم و تربیت علاقه مند باشند و ترجیحا در قدم های ابتدایی یا میانی ِ مواجهه با آن باشند نیز پیشنهاد میکنم نگاهی به این کتاب بیندازند و اگر مفید و جذابش دیدند، آن را بخوانند. 

۰
اینجا
ثبت تکه هایی نه چندان منجسم از خوانده ها، شنیده ها و دیده ها.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان