تعلیقات

[ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تعلیقه

آنچه بر حاشیه ٔ کتاب از شرح و نحو آن افزایند . (از اقرب الموارد).

چیزی چون حاشیه که برای تکمیل یا توضیح یا تصحیح کتابی نویسند. 

تتمه و حاشیه و فهرست . (ناظم الاطباء).

۰

۳۵

و اکنون، پس از سی و چند ساعت بیداری و سرپایی، سلام بر رخت خواب

۰

باور بفرمایید حُضّار!

اما من دلم برای اینجا نوشتن خیلی تنگ شده

۱

مدرسه جاسوسی

این روزها به جز کتاب های دانشگاهی، در حال خواندن یک رمان نوجوان به نام "مدرسه جاسوسی"ام. رمان بدی نیست؛ برای من چیزی ست ما بین من نفرت انگیز و هری پاتر، البته به لحاظ داستانی.

ماجرای یک پسربچه است که وسط سال تحصیلی، در یک مدرسه ی تربیت جاسوس پذیرفته میشود.

من در طاقچه بی نهایت میخوانمش.

بنظرم برای اوقات فراغت "بزرگسالان" کتاب خوبی ست.

+شما این روزا چی میخونید و چطوره؟ (این جمله رو به مثابه ی جمله ی اخر کپشن های اینستاگرام که دنبال گرفتن کامنت‌ان نبینید! جدا به جهت برقرار شدن دیالوگ بین این جمع کوچک اما دوست داشتنی پرسیدم! :).) 

۶

اینستاگرام، آری یا خیر!

چند روز اخیر سه کتاب کودک خوب خواندم که درباره یکی‌شان نوشتم.(در note گوشی البته!) 

تصمیم دارم در شعبه ی اینستاگرام منتشرشان کنم، اما واقعا زمان بر است. به گمانم کم کم باید در آن شعبه را پلمپ کنم و تعلیقات را برای همیشه، تنها در وطن اصلی اش - که اینجا باشد- نگه دارم. 

۰

You s3

اگر بخواهم تمام سریال را در یک جمله توصیف کنم باید بگویم «عمق سقوط بشر امروز در کثافت و رذالت»! بس که این سریال بی پرده لجن بازار جهان مدرن را جلوی چشم مخاطب می آورد و اصلا هم تعارف ندارد!

یک طوری هم هست که نه طاقت دیدنش را داری، نه ندیدنش را! تمامش هم که نمیکنند! گرفتار شدیم!

هرچند درباره اش حرف زیاد دارم، اما بیش از حوصله و فرصت نوشتن درباره اش را ندارم. و نهایتا، دیدنش را پیشنهاد میکنم؟ خیر:]] 

۰

ارباب حلقه ها

بعد ماه ها زحمت، واقعا زحمت، بالاخره سه گانه ی ارباب حلقه ها تمام شد!

واقعا دوستش نداشتم:')

خسته ام میکرد. بازیگر فرودو اعصابم را خرد میکرد و کلیت داستان، که همه داستان بند یک حلقه بود و آن حلقه، هرچقدر هم فوق العاده و خوف و خفن، اما برای افراد هیچ کاری جز غیب کردنشان نمیکرد! و کل عالم گیر همان بودند. یعنی به طور کلی داستان من را نمیگرفت. هرچند نمیگویم پرداخت به آن منطقی یا قوی نبود. اما حداقل من را نمیگرفت.

خلاصه که، تمام شد و رفت. بالاخره باید یک وقتی میدیدمش.

اما صحنه ها، بازی دامبلدور عزیز خودمان، یا گاندالف آن ها، و آهنگ های بی نظیر فیلم، تحملش را آسان تر میکرد.

حالا هم رفتیم سراغ هابیت. هابیت حال خوب کن تر، با سکانس های بهتر، دیالوگ‌های بهتر، صحنه های باشکوه و زیباتر و داستان قابل پذیرش تری ست. 

۱

فلسفه ملال

کتاب فلسفه ملال را بعد دو سه سال گذشتن از خریدش شروع کردم، اما تمام نه:)!!

نه که کتاب بدی باشد، اما ملول شدم و کنارش گذاشتم:))

من فقط فصل اولش را خواندم پس در جایگاهی نیستم که اساسا نظر خاصی بدهم، اما اقلا میتوانم چند نکته را بگویم.

کتاب ترجمه روان و خوبی دارد.

جملات کوتاه و زودیاب و نثری روان از ویژگی های خوب دیگرش است.

اما از نکات منفی اش برای من این بود که اساسا موضوع ملال - با تعریفی که کتاب از آن ارائه داده است- موضوع انسان مدرن غربی ست. نه اینکه ایران یا شرق با این مسئله مواجه نباشند، یا مدرن نباشند، اما حداقل برای شخص من و در سپهر فکری من این موضوع به این شکل مطرح نیست. و این یکی از دلایل عدم کششم نسبت به کتاب بود.

نکته دیگر نحوه پرداخت بود. البته شاید این فقط برای فصل اول باشد و سایر فصل ها اینگونه نباشند، اما حداقل در این فصل (مسئله ملال)، کتاب انسجام معنایی مطلوبی نداشت. یعنی گویی پاراگراف هایی ست که پیوستگی خاصی ندارند جز اینکه همگی در ارتباط با ملال اند. داستانی یا تقدم و تاخری پشت این بخش ها نیست.

علاوه بر اینکه یکی از بخش هایی که بسیار برایم حال گیرنده(!) بود، بخشی بود که نویسنده درباره ی زیبایی شناسی اظهارنظری کاملا ناروا کرده بود.

 با این همه، جملات و پارگراف هایی دارد که دیدگاه های تازه ای به انسان میدهند و می‌توانند جرقه ای برای مواجهه جدیدی با مسائل روزمره باشند. 

 

فعلا دلم نیامد باقی کتاب را هم سرسری نگاه کنم و دست‌خورده شود، شاید وقتی دیگر دوباره به آن بازگشتم و خواندمش

۱

آتش بدون دود عزیز

هنوز دلم نیامده از دو سه ماهی(دو یا سه ماهش را میتوانم از روی دفترم دربیاورم. اما حتی جان رفتن سراغش را ندارم) که با آتش بدون دود گذشت بنویسم. احساس میکنم هرکلامی برایش ناکافی ست و حق مطلب را ادا نمیکند! و بیم این هست که اینقدر ننویسم که دیگر نتوانم بنویسم! اما چنین بیمی هم محرکی برای نوشتن نشده است، حداقل هنوز. 

۰

طریق ِ بسمل شدن

کتابی از محمود دولت آبادی که عنوانش به تنهایی با شکوه است و میتواند موجب خریدن کتاب بشود. اما از شما چه پنهان، چهار پنج روز است که چهار پنج صفحه بیشتر نتواستم جلو بروم. نمیدانم این مشی همیشگی دولت آبادی ست یا تنها در این کتاب این کار را کرده است، اما ساختار جملات به هم ریخته است و این، جملات را دیریاب تر میکند؛ آن هم نه به شکلی که چندان مطلوب باشد، اقلا برای من. ماجرا هم آنقدر طوفانی شروع نشده است و چند نفر رزمنده اند که تشنه اند و دغدغه رسیدن به تانکر آب را دارند. چند صفحه ای هم ورق زدم و به قول عزیزی، باز هم "من را نگزید!" و خب فعلا مجبورم کتاب را سرجایش برگردانم، شاید وقتی دیگر دوباره به آن بازگشتم. علی الحساب ترجیح میدهم باقی اندک روزهای نسبتا خلوتم را به جان کندن برای پیشبرد این کتاب نگذرانم!

۰

discovery of witches

ژانر فیلم فانتزی ست و آنچه من را در بدو امر جذب خودش کرد، لوکیشن فیلم (دانشگاه آکسفورد) و شخصیت اصلی، یعنی دختری توانمند و جوان که استاد تاریخ علم در دانشگاه آکسفورد شده است، بود.

اما خب در اواسط قسمت های فصل اول هر دوی این ها فراموش میشود:( . با این حال فیلم بدی نبود. نماد های ماسونری زیادی داشت. حتی انجمن سه دسته اصلی موجودات هم بسیار یادآور این گروه بودند.

داستان، موجودات را - به غیر از انسان ها- به سه دسته ی خون آشام ها، جادوگر ها و اهریمنان تقسیم کرده بود که این دسته ی آخر را به عنوان موجوداتی عین انسان ها و در کنار جادوگران و خوان آشام ها، در داستان دیگری ندیده بودم. هرچند خودش هم زیاد به این دسته از موجودات، حداقل در این دو فصل، نپرداخته بود. 

بازیگرهای فیلم گمنام اند و من از نقش آفرینی شان لذت چندانی نبردم. مخصوصا بازی شخصیت اول مرد داستان را اصلا دوست نداشتم، اما داستان فیلم بد نیست. الگوی داستانی اش خیلی خیلی خیلی شبیه به twilight است؛ حتی ظاهر بازیگر نقش اول زن هم بسیار شبیه کریستن استوارت در گرگ و میش است.. اما خب گره ها و ماجرا ها طبعا از آن بیشتر است، چرا که آن فیلمی چهار اپیزودی ست و این سریال است. با این حال عمق ماجرا ها به قدر گرگ و میش نیست، به عنوان مثال شما در قسمت اول میبینید که زارت! دو کاراکتر عاشق هم شدند! هرچند در ادامه، فیلم برای این عشق در چند نگاه، دلیل می آورد اما باز هم میشد بهتر و عمیق تر آن را نشان داد.

البته نوآوری های جزئی جالبی هم داشت، مثل وجود کاراکتر "بافنده" که با دیدن فیلم متوجه میشوید چه کسانی هستند. شاید هم نوآورانه نباشد اما اقلا من در داستان های دیگری ندیده بودم. اندکی هم بازی با زمان داشت که خب اصلا عمیق نبود و چالش های آن سطحی بودند. و باید توجه داشت که دغدغه و هدف فیلم هم بازی با زمان نیست.

این فیلم را به کسانی که از "داستان" فیلم twilight و ژانر فانتزی خوششان می آید، میتوان پیشنهاد کرد.

سریال خیلی خفنی نیست اما بد هم نیست و میتوان برای تفریح دیدش.

۰

در باب خوانده های اردیبهشت و خرداد

هرچند بی رحمانه در دفتر سالانه ام نوشتم: تعداد کتاب های خوانده شده: صفر ؛ اما واقعیت این است که در این دوماه صفر هم نبودم. پنجاه صفحه ابتدایی تیمائوس را برای متافیزیک در غرب خواندم. سه فصل از چهار فصل فلسفه هنرها را خواندم. بخش هایی از درامدی به تاریخ فلسفه معاصر را خواندم. بخش هایی از تمهیدات کانت با ترجمه انگلیسی را خواندم و همینطور بخش هایی از فلسفه علم ِ الکساندر برد به همان زبان اصلی اش (انگلیسی.)

بخش هایی از "چگونه بهتر اندیشیدن را آموزش دهیم" را هم در گروه کتابخوانی خواندیم.

ولی خب فکر میکنم نوشتن از آن ها در اینجا، عمیقا به درد کسی و شاید حتی خودم نخواهد خورد.

البته شاید روزی در باب تیمائوس که نه، اما در باب خواندن آثار دسته اول فلسفی، روزی، بنویسم.

۰

dark

مدت ها بود میخواستم این سریال را ببینم اما هنوز زمان مناسبش نرسیده بود. "زمان"؛ از عجیب و غریب ترین پدیده های عالم امکان!

تا به حال به ماشین زمان فکر کرده اید؟ و پیچیدگی های بی حدش؟

مثلا تصور کنید که شما به گذشته بروید و با پدربزرگتان صحبت کنید و به او بگویید هرگز نباید بچه دار شود. اگر او به حرف شما گوش ندهد که هیچ، اما اگر بخواهد گوش بدهد چه؟ آنوقت شما به دنیا نخواهید آمد! و اگر در عدم بمانید، چگونه توانسته اید به گذشته باز گردید و چنین درخواستی کرده باشید؟

این فرض را شاید شنیده باشید؛ مسئله ای که به پارادکس پدربزرگ معروف است. اما تنها این نیست. حال تصور کنید که در آینده قرار است ماشین زمان اختراع شود. سازنده ی او اما، هنوز هیچ ایده ای برای چنین اختراعی ندارد. حالا فردی از آینده به کمک همان ماشین زمان به گذشته برمیگردد و چگونگی ساخت آن را به سازنده میگوید، از ترس اینکه مبادا مخترع هیچگاه نتواند آن ماشین را اختراع کند.

حالا منشا اصلی این اختراع به واقع کجاست؟!

یا اگر شی یا حتی فردی را از گذشته به حال بیاورید، آنگاه دو یا حتی چندین ما به ازاء از یک چیز یا یک فرد دارید که منشا آن ها نیز چیزی نیست جز زمان!

اساسا چطور میشود از یک چیز یا یک فرد، چند چیز داشت؟ چند چیز عین هم، به لحاظ ژنتیکی و غیره.

یا تصور کنید که فردی در آینده مرده است. شخص به گذشته باز میگردد و او را با خود به زمان حال یا همان آینده می آورد و از حادثه ای که باعث مرگ او شده است، جلو گیری میکند!

تازه بگذریم از گره ناگسستنی این فرضیات با مسئله جبر و اختیار!! 

هزاران فرض این چنینی را میتوان متصور شد. و نهایتا به این باور رسید که اختراع چنین ماشینی خیلی ترسناک تر از آن است که به نظر میرسد.

من هرچند اصلا صلاحیت نظر دادن ندارم، اما واقعا فکر میکنم سفر در زمان محال است؛ چرا که زمان، مکان که نیست! اصلا در مکان است که سفر معنا پیدا میکند. میدانید چه میگویم!؟:)

اما خب اساسا باید فیلم علمی تخیلی را از فلسفه و مخصوصا فلسفه آکادمیک جدا دانست. هرچقدر هم یک فیلم تو را به فلسفیدن وا دارد، اما فلسفه نیست. و دارک نیز از این قاعده مستثنا نیست. ما در دارک با تسلسل نامتناهی علت و معلول مواجه میشویم، با دور تسلسل ( الف هم علت باشد برای ب و هم معلول ِ ب باشد) مواجه میشویم و حتی با معدوم شدن ناگهانی موجودات! هرچند فیلم شدیدا فلسفی ست. هرچند به وضوح پیروی از نظریات فیلسوفان مختلف از جمله هیوم و نظرش در باب علیت* میکند، اما در نهایت یک فیلم است.

واقعا فیلم خوش ساختی ست. بازی ها مطلوب است. نور و رنگ ها و دکور ها فوق العاده اند و به رغم همه پیچیدگی هایش، اصلا و ابدا گنگ نیست. البته که تا انتها چند چیز برای مخاطب حل نشده باقی میماند، اما با روندی که فیلم تا این فصل داشته است، احتمال قوی میرود که مسائل حل نشده قبلی نیز حل شوند. اگر هم حتی به فرض حل نشوند، در فهم روند کلی فیلم خللی وارد نمیشود. دیالوگ های درخشانی هم دارد که قریب به اتفاق، فلسفی هستند. (شاید بگویید خب معلوم است که فلسفی اند! منظورم این است که ادبی یا روانشناختی یا .. نیستند!) همچنین فیلم لبریز از نماد است که اغلب آن ها بارها و بارها تکرار میشوند اما من نکته خاصی درباره شان برای گفتن ندارم.

زبان اصلی فیلم هم به درستی آلمانی انتخاب شده است. یعنی حقیقتا هر زبانی غیر از آلمانی -که از بسترهای اصلی فلسفه است- داشت، این چنین مطلوب نمیشد! و توی ذوقتان هم نخورد! آلمانی خیلی شبیه به انگلیسی ست و به خلاف تصور خیلی ها حتی خودم، اصلا هم بد آهنگ نیست.

فیلم های علمی تخیلی به طور کلی یک سری موضوعات ثابتی مثل هوش مصنوعی و زمان دارند و دارک هم مسئله اصلی اش زمان است (و در فصل آخر وارد بحث جهان های موازی هم میشود)، اما پرداخت به آن از اغلب فیلم ها و سریال هایی که با این موضوع دیده ام حرفه ای تر و عمیق تر است. و در نهایت شاید با خودتان بگویید که اساسا که چه؟ اما باید بگویتمان که این فیلم نتیجه ای بسیار تعیین کننده دربردارد! اصلا شما یک درصد فکرش را بکن که نتفلیکس این همه انرژی برای فیلمی بگذارد که آخرش "که چه" باشد!:)

 

هرچند تسلسل نامتناهی محال است، هرچند دور تسلسل محال است. اما شما در فیلم میتوانید آن ها را شدنی جلوه دهید. و نتیجه این شدنی جلوه دادن؟ اثبات اینکه میشود که خدایی نباشد! بله. جدی ترین برهان ها در اثبات وجود خدا همین محال بودن تسلسل هاست. همین باور به وجودبخشی ِ علیت است. و اگر شما با ابزار هنر و نه حتی فلسفه، نشان دهید که این تسلسل ها ممکن اند، نشان دهید که علت و معلول یک رابطه وجود بخشی نیست و تنها به واسطه تعاقب

(تقدم و تاخر زمانی) رقم میخورد، حتی اگر به وجود موجودی با نام خدا هم معتقد باشید؛ خدای شما یا خدایی هیچ کاره است که دنیا و علی الخصوص زمان را آفریده است و بعد رفته است و به امورات خود مشغول است. یا اساسا خودتان دچار تناقض میشوید، چرا که خدای شما جایی در عالم امکان نخواهد داشت.

فیلم ابایی هم از اینکه شما دریابید که سنبلیک است یا مقاصد این چنینی دارد، ندارد. نشان به آن نشان که دیالوگ هایی صریح در باب وجود و عدم بهشت و جهنم و حتی بعضا خود خدا دارد. نشان به  آن نشان که ما با کسانی با نام "یونس"، "آدم"، "نوح" و "حوا" مواجهیم.

و جالب است که همه چیز، دقیقا و دقیقا همه چیز در فیلم، تثلیثی و متشکل از سه عنصر است!

و در نهایت، فیلم را به کسی پیشنهاد میکنم؟ با آن که خودم عمیقا از دیدن آن مسرورم، اما راستش را بخواهید؛ نه!:)

* هیوم معتقد است که رابطه ی علیت صرفا زاده ی ذهن ماست و درواقع چیزی نیست جز تقدم و تاخر وقایع، که به جهت همیشه ثابت بودنشان ما فکر کرده ایم که اولی علت دومی ست.

 

+فیلم مقداری صحنه های دلخراش و مقداری هم صحنه های بالای هجده سال دارد.

+شات انتخاب شده به جهت ارادت عجیبم به دکور اتاق بود:")

 

1

2

ضمیمه یک و دو، دو سکانس از فیلم است که اشاره مستقیمی به صحبتم در باب ربط این مطالب با وجود خدا دارد.

 

نقدها و مطالب زیادی درباره این فیلم در اینترنت میتوانید پیدا کنید که البته من هیچ کدامشان را نخواندم تا هر آنچه را خودم دریافته بودم، بنویسم. شاید مطالب مفید و خوبی باشند و نکات جالبی داشته باشند. البته ممکن است باعث شوند که فکر کنید فیلم غیرقابل فهم و خیلی عجیب غریبی ست، اما نه. قابل فهم است و ترس از نفهمیدنش صرفا برای پیش از دیدن آن است.

 

۱

Cruella 2021

فیلمی با روندی مشابه ملفیسنت و جوکر. البته نه به اندازه ی آن ها قوی. در باب فرم میتوان به دلنشینی نسبی فضاها اشاره کرد و به بازی فوق العاده ی اما استون. اما جز این چیز چشمگیر دیگری دیده نمیشود. بازی ها در سطح متوسطی هستند، از سکانس ها یا مولفه های حیرت برانگیز دیگری هم خبری نیست.

داستان هم بسیار ضعیف روایت میشود. نه طنازی خاصی به چشم میخورد نه دیالوگ های فوق العاده ای و نه شخصیت پردازی های خاصی. به عنوان مثال تا انتها ما علت این حجم از بیمار بودن مادر شخصیت اصلی را متوجه نمیشویم یا دو پسری که در کنار شخصیت اصلی هستند حقیقتا نقشی جز عروسک خیمه شب بازی ندارند. حتی خود شخصیت اصلی هم کاراکتری چند لایه یا قابل تحسین ندارد و تنها نکته قابل تحسین آن بازی بازیگرش است.

به همین خاطر هرچند به لحاظ محتوای کلی میتوان آن را با ملفینست و جوکر مقایسه کرد، اما نه جذابیت های فوق العاده ی جوکر به لحاظ فرمی، نه جنبه پررنگ اجتماعی و کم نظیر آن را دارد و نه -گویا- در سطح ملفیسنت هست. من البته ملفیسنت را ندیدم اما با خواندن نظرات کسانی که آن را دیده اند دریافتم که گویی در سطحی بسیار بالاتر از کروئلاست.

اما چرا تازگی ها این مضمون تبدیل کاراکتر های سیاه به خاکستری اینقدر زیاد شده است؟ میتوان چند فرضیه برای آن داشت؛

- نشان دادن این باور که اساسا "شیطان زاده نمیشود، شیطان ساخته میشود".

- نشان دادن اهمیت محیط و تربیت در شکل گیری افراد.

- صدور مجوز برای بد بودن! یعنی نشان دادن اینکه اگر شخصی منفی ست، قاتل است، دزد است و ...، دلایلی برای این امر دارد و این دلایل او را مبرا میکند.

من فکر میکنم اینکه کدام یک از این ها را میتوان به فیلم نسبت داد، تا حد زیادی از روی دیالوگ ها و موقعیت هایی که کارگردان ترسیم میکند، قابل تشخیص است.

مثلا در سریال once upen a time ، که مضمونی مشابه همین سه فیلم نامبرده دارد، به وضوح ما با فرض اول و دوم مواجهیم. فرض اول که اساسا دیالوگ کلیدی فیلم است و فرض دوم را نیز از آن جا در میابیم که اولا شخصیت اصلی فیلم که سفیدِ اندکی رو به خاکستری ست، در شرایط خوبی بزرگ نشده است اما شخصیت منفی نشده. یا اغلب شخصیت های منفی حالشان از بد بودن، بد است. و در دیالوگ هایشان نیز کسی به آنان برای اعمالشان حق نمیدهد، هرچند حقیقتا به لحاظ تربیتی و موقعیت رشدشان میتوان این حق را برایشان قائل شد.

اما در کروئلا برداشت احتمالی ِ قریب به یقین من این بود که به کاراکتر اصلی برای بد بودنش حق داده میشد. این حق را در جاهای مختلفی میتوانستید ببینید. مانند متن آهنگ تیتراژ پایانی. تنها جایی که ما با حق ندادن به او مواجه میشویم، نزد همان دو پسر است که پیش تر از آن ها گفتیم؛ کسانی که جز دو احمق چیز دیگری به نظر نمیرسند.

به علاوه آن چه من در بدو آمدن این فیلم شاهدش بودم این بود که کاراکتر کروئلا نزد نوجوان ها بسیار محبوب واقع شده است و این مقدمه ای ست برای الگو برداری از او. دور از ذهن هم نیست. تصویری که از او در فیلم ارائه میشود عاری از هر گونه مولفه ایست که بخواهد مخاطب را حتی اندکی از او منزجر کند. البته واقعیت این است که کروئلای این فیلم به اندازه کروئلای اصلی در انیمیشن دیزنی سیاه و وحشی نیست! اما به هر جهت هر دوی آن ها یک نفر هستند...! و اتفاقا خیلی منطقی ست که تصور کنیم این برداشت، پیش از تبدیل او به آن کروئلاست و ادامه ی این مسیر به همان شخصیت انیمیشن های دیزنی ختم میشود.

 

*شات انتخاب شده بخشی از فیلم است که به گمان من درخشان ترین بازی اما استون در این فیلم بود.

 

 

۰

Luca

یکشنبه یک متن نسبتا طولانی درباره لوکا نوشتم، پست نشد. از اون روز تا حالا سعی کردم پست شه و نشد، و دیگه بیخیال شدم:')

حعیف

۲

mr queen 2020

از رسومات ایام امتحانات که عمیقا به آن پایبندم، دیدن سریال است. سه ترمی بود که با یک سریال هفت فصلی طولانی روزگار میگذراندم، اما دیگر به این ترم قد نداد!

این ترم تصمیم گرفتم یک سریال کمدی طور مِلو ببینم که به لحاظ ذهنی هم مشغولم نکند (البته که کسی نبو که یک "زهی خیال باطلی" چیزی نصیبم کند)

برای اولین بار یک سریال کره ای دیدم. اولینبار که میگویم یعنی حتی آن روزها که همکلاسی هایم دستشان را زیر آستین مانتویشان قایم میکردند و یانگوم بازی درمی آوردند هم یانگوم نمیدیدم، یا بعدتر که جومونگ مد شد و .. . بگذریم. خلاصه،

آقای ملکه را واقعا دوست داشتم. هم برایم غنای فلسفی داشت، البته طوری ذهنم را درگیر نمیکرد که خستگی بعد دیدن هر قسمت یا عدم تمرکز موقع درس خواندن(چقدر هم که خواندم!) داشته باشم؛ هم طنزش واقعا برایم مطلوب بود.

بازیگر هایش واقعا خوب بودند. شخصیت اصلی هم به طریق اولی خوب بازی میکرد و نقشش به رغم اینکه سخت و جالش برانگیز بود اما بسیار باور پذیر درآمده بود. و کاراکترش هم خیلی برایم دوست داشتنی بود (البته به عنوان یک دختر/بعد دین فیلم محتوای این پرانتز برایتان روشن میشود!) داستان و پرداخت به آن میتوانست بهتر هم باشد اما اگر میخواستند بهترش کنند یحتمل به جای یک سریال بیست قسمتی تبدیل به یک سریال بیست فصلی میشد!

و دیگر اینکه مانند اغلب سریال های تاریخ تخیلی ِ کره ای، هویت ملی را در فردی کره ای پررنگ میکرد.

به جهت غنای فلسفی هم که گفتم، برای من به طور کلی چند چالش فکری داشت:

یک. بحث روح و جسم و تاثیر و تاثراتشان بر هم. حقیقتا در بدو امر ما حس میکنیم که دخترها و پسرها تفاوت های اساسی در خلقیات و روحیاتشان دارند اما بعد بیشتر که فکر میکنیم شاید به این نتیجه برسیم که بخشی از آن ها ناشی از برخورد جامعه با هر جنس، بخشی ناشی از خود جسم و بخشی ناشی از تربیت براساس جنسیت هست. البته باز هم نمیخواهم بگویم قطعا و حتما روح متاثر از جسم است، اما به طور کلی گره فلسفی قابل تاملی ست که با دیدن فیلم میتوانید به آن بیندیشید.

دو. به جهت داستانی که با آن مواجهیم میتوان به مسئله جبر و اختیار اندیشید. چون یک رفت و برگشت زمانی در سریال اتفاق می افتد و البته میتوان گفت فیلم به اختیار قائل است، اما این بحث خیلی پیچیده تر از چیزی ست که در فیلم میبینیم. با این حال فیلم فرصت اندیشیدن به آن را فراهم میکند.

سه. این مورد هرچند فلسفی نیست اما به نظرم به خوبی در آن با اهمیت دانش تاریخی و لزوم اطلاع از تاریخ، مخصوصا تاریخ کشور خود، مواجه میشویم که این را هم میتوان نکته ای ضمنی در رابطه با بحث پررنگ کردن هویت ملی در این سریال دانست.

 

خلاصه اگر به دنبال یک سریال به عنوان تفریحی سالم و غیرسخیف هستید، گزینه خوبی ست.

 

خلاصه داستان: یک مرد آشپز در زمان حاضر به طوری اتفاقی در حالتی نزدیک به مرگ قرار میگیرد و پس از آن در جسم یک ملکه در دویست سال پیش بیدار میشود!

۱

سبز، بنفش، آبی

چشم هام را با تماس خانم میم  که میخواست بپرسد زمان امتحانات بچه ها را باید چقدر بگذارد، بازکردم.

دیدم که آقای د.صاد مونولوگم را رد کرده است و عمیقا برایم اهمیتی نداشت. اعضای این مجموعه هرروز دارند برایم بی اهمیت تر میشوند. 

موجودی کارتم را چک کردم و با سر رفتم توی دیوار! حالا برای روزشماری ِ رسیدن تیر، یک دلیل دیگر هم به سه دلیل قبلی ام اضافه شد.

صبحانه ام را آماده کردم و آمدم نشستم پشت میزم؛ با اعصاب خرد از شنیدن خبرِ درست نشدن کارهای بانک، اعصاب خردی بابت ایرادات بی اساس ِ آقای صاد و رو اعصاب بودن سایرینشان، خستگی از فکر به سه روز امتحان پشت هم از سه درس به غایت سخت و تخصصی و مقاله ی روی هوا مانده ی غول آخر و فکر به چگونه برنامه ریختن برای انجام دادنشان در اندک ترین زمان ممکن، که هم معلوم نیست چقدر از همین زمان اندک برای خودم بماند.

دلم برای موسیقی تنگ شده بود. تازگی ها به طرز شگفت اوری کم تر به سراغ پلی لیستم میروم. اهنگ های عزیز و آشنام را رد کردم و هیچکدام در آن لحظه ی نه چندان دوست داشتنی، راضی ام نمیکردند. یک آهنگ با عنوان f0dhfojskld ... آمد. گفتم بگذار ببینیم این چه میگوید. زیبا بود. حقیقتا زیبا بود. نمیدانم از کجا آمده است؛ اصلا کسی چه میداند؟ شاید خودش آرام و بی سر و صدا، برای چنین لحظه ای و آرام تر کردن این حال ِ درهم، خودش را لابلای آهنگ هام جا کرده بوده‌ست. 

نامش را تغییر دادم تا بعد اگر دنبالش گشتم زود پیدا شود. حیف که جا کم بود و فقط توانستم بنویسم "سبز". اما این قطعه تنها سبز نبود.

ابتدا سبز آرام بود، بعد شد یاسی، بعد بادمجانی متمایل به بنفش، و آخر سر با آبی ِ آرام به اتمام رسید.

حالا که دارم برای بار پنجم گوشش میکنم، برای شما هم میگذارمش. بعد هم این صفحه را و مابقی نوشته های تو سرم را میبندم و به سراغ کوه کارهای انجام نشده و فرسایشی، اما هنوز عزیز، میروم:)

سبز و الباقی

 

۱

The Croods: A New Age

غارنشینان دو هم مانند غارنشینان یک به لحاظ محتوایی آنچنان غنی نبود و البته در قسمت دوم کمی مثل فیلم های ترکیه ای شده بود(البته کمی و تنها کمی!). اما به لحاظ فرمی جذاب بود، کاراکترهای جدیدی اضافه شده بودند، فضاها بسیار زیبا و دل‌چسب بود و البته به نظرم به نسبت قسمت اول، طنز بیشتری در آن بود

خلاصه برای یک اوقاف فراغت چندساعته انتخاب خوبی ست.

 

°انتخاب شکل و شمایل شرقی طور برای انسان های متمدن تر هم برایم جالب بود! 

۰

خود تصحیحی یا چی

به محض ِ ساختن اینجا، بنا به عادت چندین ساله، کامنت ها را بستم.

برای بستن کامنت های "اتاق" البته دلایل متقنی داشتم اما برای اینجا اشتباه کردم. هرچند اینجا هنوز یک مخاطب و نصفی هم به زور دارد و البته در مقابل، "اتاق" مخاطبان نسبتا زیادی، اما من بند ِ این حرف ها نبودم و نیستم. کامنت های اینجا را باز میگذارم چون فلسفه یا آموختن یا هرچه به اینجا مربوط است، منبر یا سمینار یا هرچیز ِ متکلم وحده ی دیگری نیست. فلسفه یا آموختن یا هرچه به اینجا مربوط است نیاز مند و تشنه ی دیالوگ است، حکما! :) 

۱

16

"هستی"، یک فعل است؛ یک حرکت است. آن "هست" (esse در یونانی و وجود در عربی) است که ایستا ست. اگرنه بودن، در خود حرکتی دارد و فعلیتی.

 

/ دکتر بهشتی

۱

گفتگوی معلم و فیلسوف

فرم کتاب گفتگوست و این فرم جزء فرم های محبوب من، خاصه در موضوعات فلسفی‌ست. شروع هم شروع خوبی بود، یعنی مثل کتاب هایی شبیه کتاب "گفتگوهای فلسفی" ِ رابرت ام مارتین( که البته جزو عزیزترین کتاب های من است) طرفین گفتگو از آسمان نمی آیند و صحنه شروع به خوبی چیده شده است، در ادامه نیز این نقطه قوت ِ البته نه چندان مهم در موضوع ِ اصلی کتاب، رعایت شده است.

فصل اول و دوم کتاب به بحث های بسیار ابتدایی در فلسفه می پردازد که شاید برای کسی که دانش فلسفی داشته باشد، حوصله سر بر باشد، هرچند برای من، با اینکه مطالب تکراری بود، اما حوصله سر بر نبود و مرور نسبتا خوبی محسوب میشد.

فصل سوم به ارتباط بین نظر و عمل میپرداخت و شدیدا برای من خواب‌آور بود. گفتگو ها به خوبی فصول قبلی درنیامده و جملات طولانی و خسته کننده و دیرفهم( نه به لحاظ پیچیدگی، که به جهت بیان نارسا) بود.

فصل چهارم مجددا خوب پیش رفت اما مع الاسف من نتوانستم کتاب را به اتمام برسانم، با اینکه کتاب بسیار کوچک و کم حجمی است، اما انگار از فصل سوم به بعد دلم با کتاب صاف نشد! :)

و کنار گذاشتمش، شاید روزی در احوالی مناسب تر مجددا به آن بازگردم.

اما این کتاب را به معلم هایی که اهل تفکر اند حتما و قطعا پیشنهاد خواهم کرد. به کسانی که به مباحث مربوط به فلسفه ی تعلیم و تربیت علاقه مند باشند و ترجیحا در قدم های ابتدایی یا میانی ِ مواجهه با آن باشند نیز پیشنهاد میکنم نگاهی به این کتاب بیندازند و اگر مفید و جذابش دیدند، آن را بخوانند. 

۰

با عکس یا بدون عکس؟!/ یحتمل موقت

ما را عتاب کرده اند که چرا از فیلم و انیمیشن میگویی و فقط مینویسی و هیچ تصویری نمیگذاری؟!

حالا هرچند اینجا هنوز به غایت خلوت است، اما ای اندک‌کسانی که از این گوشه ی عزلت ما رد میشوید، حقیقتا عکس بگذارم برایتان جذاب تر است؟ بگویید، خجالت نکشید

۰

The Mitchells vs the Machines 2021

آه پسر! این انیمیشن واقعا عالی ست. بسیار بامزه است و قشنگ یکی دو ساعتی میخندید، تازه با اینکه هنوز دوبله نشده و شیرین کاری های ایرانی ها به آن اضافه نشده است!

نتفیلیکس عزیز هم مثل همیشه امضای خودش را در کار دارد و آنچه من امضای نتفیلیکس میدانم واقعی بودن شخصیت هاست. نتفیلیکس چه در انیمیشن هایش، چه در فیلم هایش، انسان های واقعی، با ظاهر و باطن های معمولی، با نقص ها و قوت های حقیقی را نشان ما میدهد. شخصیت های انیمیشن ها پرنسس های دیزنی ای (!) نیستند و شخصیت های فیلم ها هم مارولی یا مثل بسیاری از ساخته های کمپانی های دیگر، ماورایی، عجیب و غریب زیبا و خوش هیکل و خوف و خفن(!) نیستند.

 

[ترجیحا بیش از این را پس از دیدن انیمیشن بخوانید]

ایده ی اصلی آن سه چیز کلی است:

- قیام اختراعات بشر علیه بشر

- (بقول اخوی!) بحران نوجوانی

- خانواده

 

درباره ی قیام اختراعات بشر، ما این محتوا را در خیلی فیلم ها ( من کمتر در انیمیشن ها دیده ام) دیده ایم و چیز جدیدی نیست. هرچند در این انیمیشن بسیار روند منطقی‌ای از آن میبینیم( به نسبت) اما با این همه، داستان تکراری به نظر نمیرسد.

بنظر من هم به طور کلی این محتوا محتوایی هوشمندانه است در راستای پذیرش اینکه پس میشود بر علیه خالق خود شد و حتی نیرویی فراتر از آن داشت. پس علی القاعده، به فرض اینکه خالقی هم برای جهان وجود داشته باشد، موجودات هوشمندی مثل انسان ها، میتوانند قدرتی فراتر از او پیدا کنند و حتی بر او غلبه کنند. (رائفی‌پوریست ها کجای مجلس اند؟:)))) )

یکی از درون مایه های حاشیه ای نیز نقد وابستگی بشر به اینترنت بود که هرچند ظاهرا گذرا آن را به تصویر میکشید، اما به نظر من پرداخت به آن کافی بود. به خصوص که به طور ضمنی، با دیدن پدر خانواده و برخی دیالوگ های اعضای دیگر خانواده و ... مجددا این نقد در پس ذهنمان زنده میشد، هرچند نقد مستقیم به آن را تنها در یک سکانس میدیدم. اما به هر حال به نظرم اگر بیش از این آن را نمایش میداد، شورش درمی آمد!

 

درباره ی بحران نوجوانی و خانواده هم حقیقتا با چالشی واقعی روبرو هستیم و این در واقع به تبع همان واقعی بودن شخصیت ها هم بود.

نقطه قوت این بخش داستان از نظر من این بود که واقعا طرف والد یا فرزند گرفته نمیشد و در طی داستان میتوانستیم به هر دو تا حدی حق بدهیم.

گفتگوها بسیار خوب و دقیق از آب درآمده بود، و طنز ماجرا هم به بهترین نحو چاشنی آن شده بود.

شخصیت ها نیز مثل انسان هایی واقعی، دچار احساسات ضد و نقیضی میشدند و این عمیقا ملموس و قابل درک بود.

 

از لخاظ فرمی نیز حقیقتا انیمیشن جذابی بود. بقول عزیزی، تو گویی یک یوتیوبر واقعی انیمیشن را ساخته بود، و این گره خوردگی محتوا و فرم بسیار دقیق و لذت بخش از آب درآمده بود.

 

شروع، اوج و پایان عالی بود و خلاصهههه، خیلی خیلی حظ کردم. تماشایش به شدت به همه ی ابناء بشر پیشنهاد میشود:))

۰

Big hero 6 2014

بله! من تا امروز (این چند روز اخیر درواقع) این انیمیشن را ندیده بودم و البته در وقت خوبی دیدم و لذت بردم.

 

گرافیک این انیمیشن از ن گرافیک های محبوب بود و از کودکی هم انیمیشن های علمی و انگیزشی این چنینی را بسیار دوست داشتم، به عنوان مثال جیمی نوترون از محبوب ترین کارتون های کودکی ام بود!:)

حالا فارغ از به به و چه چه، چند چیز کلی برای گفتن درباره اش دارم:

-به نظرم به اندازه کافی شخصیت پردازی نکرده بود، البته نه درباره ی همه ی افراد، اما درباره ی شخصیت های نسبتا حاشیه ای تر، مثل هم کلاسی های تاداشی، ما آن ها را خیلی یک بعدی میدیدیم، هرچند درباره ی یکی از آن ها( همان که بچه پولدار بود) میفهمیدیم که او را به خوبی نشناخته ایم، اما درباره بقیه ی آن ها، تنها میتوانستیم یک جمله بگوییم، مثلا فلانی خیلی لات بود یا آن یکی کمی مختاط و ترسو. البته شاید هم به دلیل تعدد شخصیت ها و طولانی شدن انیمیشن امکان پرداخت به آن ها نبود، اما به هر حال نمیتوان آن را نقص ندانست.

-به لحاظ معرفت شناسی، از انیمیشن ها، فیلم ها و کتاب هایی که خطای معرفتی مخاطب را به رخش میکشند خوشم می آید [این بخش حاوی اسپویل است] و اینکه انیمیشن ما را کاملا همراه شخصیت اصلی میکرد و به اشتباه می انداخت تا اصلا ذهنمان به سمت استاد نرود و آن سرمایه دار را مقصر بدانیم را دوست داشتم. حالا گیرم که این شیوه بسیار تکراری و مرسوم در همه ی آثار ادبی و نمایشی باشد، من باز هم آن را نقطه قوت خواهم دانست و

برخواهم شمرد:))

-[این بخش نیز حاوی اسپویل است] یک مسئله بعد از دیدن انیمیشن ذهنم را به خودش مشغول کرده بود و یحتمل حاوی سروکله زدن این مدتم با بحث های انسان شناختی، فلسفه ذهن و هویت و ... است. آن هم اینکه بی‌مکس دومی، حقیقتا ربات جدیدی بود یا نه؟ یعنی اگر موجودی؛ ربات، انسان، یا هر موجود دیگری، با خاطرات و برنامه ریزی (ساختار ذهنی که در اینجا برای ربات، برنامه ریزی بود) قبلی و با جسمی جدید مجددا به دنیا بیاید، همان موجود قبلی است؟

حالا اصلا شاید به نظر شما این سوال درباره ی ربات بی معنی باشد، که خود این هم یک چالش فلسفی خواهد بود که اصلا میتوانیم برای یک ربات هویت قائل شویم یا نه؟

اما نمیدانم چرا، صرفا به لحاظ حسی، و نه فلسفی و نه منطقی، نمیتوانستم ربات دوم را همان بی‌مکس بدانم.

۰

در مدح هری پاتر و دیگران

-هری پاترو دیدی؟

- نه. من از این جور فیلما خوشم نمیاد.

-چجور فیلما؟

-تخیلی اینا.

و سپس رویش را برمیگرداند و میزند شبکه یک و احضار را میبیند!

-احضارو میبینی؟

-نه

-چرا؟!

-از فیلم های تخیلی خوشم نمیاد!

 

حالا اصلا احضار هیچ؛ میخواهم زنده بمانم، دراکولا، همین سریال ماه رمضان کانال سه که اسمش یادم نمی آید و و و، این ها از نظر من تخیلی اند و نه هری پاتر.

البته که تخیل یک قدرت است، حتی یک موهبت، که خیلی ها از آن بهره مند نمیشوند. اما در این جا معنای واقعی آن، که از نظر من مدح محسوب میشود، منظور نیست. منظور آن معنای منفی ای است که دوستان خردمند! و رئال پسند از آن حرف میزنند!!

فیلم تخیلی یعنی فیلمی که رفتار افراد هیچ قانون خاصی نداشته باشد. هیچ حساب و کتابی نداشته باشد. آآ یادم آمد، مثل این فیلمی که اخیرا شبکه دو پخش میکرد. شما تصور کن طرف یک عمر به نوه هایش میگفت الا و بلا شما باید با هم ازدواج کنید، یکهو در قسمت آخر متحول شد و اجازه داد که با کسی که میخواهند ازدواج کنند:|||.

تخیلی یعنی میخواهم زنده بمانم که مثلا در دهه شصت است اما مدل مو، آرایش و سر و وضع زن هایش برای ۱۴۰۰ به بعد است و روی میز شایگانشان(فامیلی یکی از شخصیت ها) چراغ مطالعه ی تازه به بازار آمده ی ایکیا:))

از شخصیت دین و مصب دارش - حتی به ظاهر- و ارایش مضحک و غلیظش و... هم که نگویم. 

فیلم تخیلی یعنی فیلمی که ادعای رئال بودن دارد اما نه شخصیت ها، نه داستان و نه هیچ چیز رابطه علی معلولی درستی ندارد.

ژانر فانتزی ادعای رئال بودن ندارد، دنیای خودش را ساخته، اما به قوانین دنیای خودش وفادار است. اگر بر پایه ی جادوست، جادویش قوانین دارد. با همه ی میزان تخیلی که دارد هیچ جا چرای تو را بی پاسخ نمیگذارد.آدم ها و حتی موجودات دیگر رفتارشان اساس دارد. منظورم از اساس، منطقی بودن نیست. منظورم این است که اگر کسی احساسی عمل میکند، یکهو بخاطر در حنا ماندن دست نویسنده، بی دلیل، عاقل و منطقی نمیشود!

و تو در اخر میتوانی ادعای کنی که شخصیت ها را میشناسی. میتوانی حداقل توصیفشان کنی و بگویی فلانی فلان اخلاق را دارد، فلان شخصیت را دارد. 

ژانر علمی تخیلی هم مثل ژانر فانتزی، تازه بعضا قوی تر است. چرا که بسیاری از آن ها پایه های علمی و فیزیکی و... جدی ای هم دارند.

خلاصه که من با افتخار طرفدار ژانر علمی تخیلی ام و شیفته و شیدا و غرق در هری پاتر.

و شما دوستان عزیز رئال‌بین، حداقل برای طاقچه بالا گذاشتن، دلایل معقول تری بیاورید نه اینکه بگویید "من تخیلی بین نیستم"! چرا که شما فیلم ها و سریال هایی را میبینید که مرز های تخیل( حیف این واژه ی عزیز) را جابجا کرده اند.

 

*سریال هایی که نام بردم و مایه خجالت‌اند را به این واسطه دیده ام که در خانه عزیزترین هایی را داریم که طرفدار این سریال های متعفن اند و بگذریم که دیدنشان در کانون گرم خانواده چه زجر بی پایانی ست، اما اقلا به درد کامل کردن این نوشته خوردند. 

۰

ابن مشغله؛ نادرابراهیمی

در این کتاب، به خلاف آن چه با شنیدن نام نادرابراهیمی انتظارش میرود، نه خبری از دیالوگ هایی ثقیل است، نه جملاتی طولانی و نثری که همیشه از این نویسنده سراغ داریم.

کتاب بسیار خودمانی و صمیمی تر از این حرف هاست -البته که من سایر کتاب های نادرخان را نیز بسی دوست میدارم و با آن ها عجینم و البته صمیمی میدانمشان. اما اینجا مراد از صمیمی، ارزش گذاری نسبت به سایر آثار او نیست و چیزی ست که کسی که نادر ابراهیمی خوان باشد، میداند- و تو گویی نادرخان، در کافه کتابی دنج، روبرویت نشسته است و دارد برایت روایت حیات شغلی خود را میگوید. بله، ماجرای کتاب، ماجرای شغل های مختلف و تجربه های کاری نویسنده است.

با اینکه قبل تر گفتم از نثری که همیشه از او سراغ داریم، خبری نیست، اما کماکان جملات و عباراتی درخشان لابلای متن و در پس ِ فلسفه بافی های نویسنده در دل ِ روایت از روزمرگی -این کلمه را با اغماض بپذیرید- او هست که مثل همیشه جان آدم را تازه میکند.

در پسِ بسیاری از دیالوگ ها و عبارات، کمدی جذابی نهفته است. نمیدانم استعمال واژه ام چقدر درست باشد، اما منظورم از "کمدی"، "طنز" نیست. منظورم یک نوع شوخی و تکه پراکنی بسیار جدی، هوشمندانه، دغدغه مند و دردمندانه است. من این نوع کمدی را بسیار دوست داشتم و بنظرم واقعا اگر نادرابراهیمی بخواهد شوخی کند، تنها چنین شوخی ای از او بر میاید، یا حداقل انتظار میرود.

من بعد خواندن این کتاب احساس نزدیکی و صمیمیت بیشتری با نادرخان ابراهیمی کردم. تا پیش از آن، او را اسطوره ای مثل صدرالمتاهلین یا میرمهنای دغابی (شخصیت های اصلی کتاب مردی در تبعید ابدی و بر جاده های آبی سرخ) تصور میکردم اما با خواندن این کتاب، او برایم تبدیل به فردی شد که میشود با او درددل کرد، چای خورد و گاهی حتی او را بابت اشتباهی سرزنش کرد و این البته او را در ذهن من، کم از پیش نکرد. تنها واقعی تر کرد، که این بسیار هم خوب است. دیگر نویسنده ی محبوبم برایم مثل شخصیت های اسطوره ای نیست و این برایم بسیار امید بخش است! میدانید چه میگویم؟:))

کتاب کم حجم است، صد و دوازده صفحه. و رونده است. به خلاف اغلب کتاب های حتی کم حجم ِ دیگر ِ نادرخان که بعضا لازم است هر سطرش چندین بار خوانده شود، میتوان این کتاب را بدون نگرانی از فشار زیاد به سر و قلب و ...، خواند و پیش رفت.

البته اگر بخواهم این کتاب را به کسی پیشنهاد کنم، حتما به کسی پیشنهاد میکنم که از نادرابراهیمی چندین کتاب خوانده باشد تا جذابیت این کتاب برایش دو چندان شود؛ یعنی اینکه فقط بدانی این سرگذشت یک نویسنده است، با اینکه بدانی این سرگذشت چندین سال از حیات نادرابراهیمی، نویسنده ای کم نطیر و شاهکارنویس است، خیلی توفیر دارد. هرچند کسی را که با او آشنا نباشد را هم منع نمیکنم از خواندن این کتاب، اما قول هم نمیدهم که آنقدرها که باید از خواندن ابن مشغله لذت ببرد.

و دیگر اینکه به گمانم مردها بیش از زن ها این کتاب را دوست خواهند داشت.

۰

اخبات؛ عین صاد

عین صاد ( علی صفایی حائری) یکی از جذاب ترین شخصیت های دینی هست که میشناسم. شناخت عمیق او از دین و حتی تسلط و مطالعه‌ش نسبت به مباحثی مثل هرمنوتیک، اگزیستانسیال و.. که امروزه هم برای تحصیل کرده ها و اساتید کماکان نوظهور هست، برایم تحسین برانگیز و البته رشک برانگیز است و البته شناخت او نسبت به این مسائل در حالیست که در دهه ۷۰ فوت کرده.

اخیرا کتاب اخبات را خواندم. مثل باقی کتاب های او عمیق، ناب و بسیار دقیق بود. با ادبیات و نثر دلچسبی که مختص به خود اوست. و جالب است که مطالب وی در عین ناب بودن، کاملا متکی به قرآن، حدیث، ادعیه و متون دینی کاملا معتبر است. 

به عنوان مثال، همین عنوان غریب کتاب-اخبات- یک تعبیر دینی و بسیار کلیدی ست که اغلب ما حتی به گوشمان هم نخورده است. 

کتاب هرچند ۱۱۰ صفحه بیشتر نیست، اما پس از به اتمام رساندنش، به وضوح لمس میکنید که دایره فهمتان از دین گسترده تر شده است و دریچه و دیدگاه جدیدی در فهم دینی را برایتان به وجود می آورد. 

و از آن جا که مطالب کتاب برداشتی از سخنرانی عین صاد در سه شب از شب های قدر است، این روزها بهترین زمان خواندن آن است. 

من اساسا میانه ی خوبی با کتاب هایی که پیاده سازی یک سخنرانی اند ندارم. تکرار های زیاد، کند بودن و ادبیات خاص این کتاب ها، که البته همگی اقتضای سخنرانی و مناسب برای فضای منبر است و به عکس، نامناسب برای کتاب؛ من را در خواندن خسته می‌کند. اما این کتاب ابدا اینطور نیست. تکرار بیهوده ندارد و بسیار پیش رونده است. 

شخصا احساس میکنم از این به بعد چند وقت یکبار باید دوباره مرورش کنم تا رقیق شوم و روحم جان بگیرد :) 

 

۰

Tenet2020

نولان است و بازی هایش با زمان!

از دیدن فیلم نترسید. آنقدرها که شلوغش میکند پیچیده نیست، به علاوه گیرم که نفهمیدید، آسمان که به زمین نمی آید!

-آنقدر در باب این فیلم حرف زده اند که ترجیح میدهم چیز خاصی درباره اش ننویسم!:))

۰

Leon1994

هرچند من نه آنقدرها اهل ژانر پلیسی‌ام نه اهل فیلم‌های قدیمی، اما این فیلم را عجیب دوست داشتم. اتفاق اصلی -به زعم من- فیلم، به رغم عجیب بودنش، در طی فیلم کاملا باور پذیر میشود. طنزهای ملایم و عمیقا دوست داشتنی، جزئیات حقیقتا زیبا و هنرمندانه و البته بازی محشر جین رنو و ناتالی پرتمن، همگی دست به دست داده اند تا این فیلم دلنشین، پرکشش و باشکوه شود.

و جالب است که فیلم در عین اینکه به شدت سنگین است، اما طوری نیست که بعد تمام شدنش حال بد به جان مخاطب بگذارد.

×بعد دیدن فیلم، بعضی اسم ها و تصاویر پروفایل دیگران، بعضی طراحی ها و گیف ها، تازه برایتان معنی دار میشود:))

*چرا همه اینقد عاشق ماتیلدان؟ لئون که خیلی خفن تر بود :|

-فن آرت های فیلم واقعا زیادن و بعضیشون خیلی جذاب بودن برام. بدین سبب به رسم یادگار اینجا(ادامه) میذارمشون:)

۰

دو مایل مانده به مریخ

به تازگی میانه ی خوبی با موسیقی بی کلام پیدا کردم.

انگار بیش از پیش نیازمند سکوتم!

الغرض، اگر اهل موسیقی بی کلام هستید، آلبوم دو مایل مانده به مریخ را از دست ندهید. خاصه قطعه بی نهایت را.

+ زیبایی سمعی آلبوم یک طرف، اسامی باشکوه قطعات یک طرف

۰

over the moon 2020

حیف این همه ذوق که برای این انیمیشن داشتم.

بسیار بسیار بد. بی محتوا. حتی فاقد زیبایی های بصری. با یک پایان عمیقا لوس.

تنها و تنها شروع نسبتا خوب و یک صحنه قشنگ داشت.

خلاصه، شما مثل من گول نخورید!

+تنها چیزی که باعث شد تا انتها ببینمش، خرگوش خانگی شخصیت اصلی بود!

۰
اینجا
ثبت تکه هایی نه چندان منجسم از خوانده ها، شنیده ها و دیده ها.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان